اخلاق و سیاست

نوشت افزار و لوازم تحریر بهزادی،آهنگ گذاری،کپی جزوات،تایپ،اسکن،نرم افزار،فروش لوازم جانبی رم و فلش ، برنامه، انیمیشن ،فیلم و سریال

اخلاق و سیاست

 

مراد از اخلاق سیاست ، اخلاقی کردن سیاست در روش و هدف است.روش سیاسی  عناصری چون راه رسیدن به قدرت،روش حکومت،ساخت سیاسی،اخلاق زمامداران و کارگزاران،رعایت حقوق مردم و اجتناب از ستم را شامل می شود.

 

تمام اندیشه های امام علی از قرآن و سنّت رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم اقتباس شده  است.1این مسأله در بحث فعلی اهمیت بسیار دارد،زیرا پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم فلسفه  بعثت خود را اتمام مکارم اخلاقی می داند و می فرماید:برای تکمیل فضیلت های اخلاقی مبعوث  شدم.2این روایت،بیانگر اهمیت اخلاق از دیدگاه اسلام است.در اسلام قرب الهی غایت اخلاق  است و موجب سعادت و کمال فردی می شود.بنابراین«فرامین الهی»مبنای اخلاق و«قرب الهی» غایت اخلاق می باشد.در این راستا،سیاست اخلاقی هم زمینه لازم را برای سعادت جمعی فراهم  می نماید.

 

الف)وجوه مهمّ اندیشه امام علی علیه السلام درباره سیاست و اخلاق

 

سیاست اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام وجوه و مبانی مختلفی دارا می باشد که به  بررسی آنها می پردازیم:

 

 

 

 

 

 

حق مداری و اخلاق سیاسی

مبنای اخلاق از دیدگاه امام علی علیه السلام حق مداری و دستورهای الهی است.امام به  طور کلی تابع فرمان های الهی بود و اصول اخلاقی را در زندگی فردی و سیاسی خود کاملا رعایت می کرد.اصل اساسی حکومت،آن است که:خدا بالاترین ارزش است و تمام ارزشهای  دیگر،در جهت قرب به او معنی پیدا می کند.خوبی یعنی قرب به خدا و بدی یعنی دوری از او، وقتی خداوند تنها ارزش و کمال مطلق باشد،هرگز حاکم نباید حکومت را برای خود،منبع درآمد یا فضیلتی بداند،بلکه آن را ودیعه ای الهی می داند.در این صورت،این اعتقاد به تمام برنامه های  او جهت می دهد و همه آنها را صبغه الهی می زند.1جوهر اندیشه های اخلاقی امام علی تفکیک  مطلق حق و باطل و اطاعت کامل از حق است.حضرت در این باره می فرماید:«سوگند به خدایی  که جز او خدایی نیست!من در جاده حق قدم برمی دارم 2.از نظر حضرت علی علیه السلام تشخیص  حق اهمیت حیاتی دارد؛ولی پیروی از حق،مهم تر است معنای ضمنی این سخن این است که  تشخیص حق به ضرورت به معنای تبعیت از آن در عمل نیست.به همین دلیل در اندیشه امام علی  علیه السلام نسبی گرایی راه ندارد و تمام مبارزاتش برای نشان دادن تفاوت حق و باطل بود:

دو راه وجود دارد:حق و باطل،و برای هریک از آنها پیروانی است.پس اگر پیروان باطل  بسیار باشد،از قدیم هم بسیار بود و جای شگفتی نیست و امر پیروان حق کم باشد،امید است که  بسیار گردد3.البته طبیعی است که امام علی علیه السلام به لحاظ مبانی فکری خویش از حق و باطل  تعبیری درون دینی دارد و معتقد است که حق،سرچشمه الهی دارد و منشأ حقانیت هر امری،دینی  و الهی است و ملاک های آن کاملا معین و مشخص است.

حضرت علی علیه السلام بالتبع در عرصه سیاست و حکومت نیز اثبات حق و عمل به آن را وظیفه اصلی حاکم می داند.از این منظر تفکیک اخلاق از سیاست،غیرممکن می شود و اخلاق  جزئی از سیاست می گردد و سیاستی که از مدار اخلاق خارج شود،در واقع از مدار حق خارج  شده است.اخلاق مداری در سیاست نتیجه حق مداری در اندیشه سیاسی است.حضرت درباره  پیروی خویش از حق می فرماید:

از آن هنگام که حق را به من نمودند،در آن،دو دل نگردیدم.1

البته حق برای حضرت علی علیه السلام مفهومی اجتماعی هم دارد و از نظر ایشان در صحنه  اجتماع،حق و باطل همواره رویاروی هم هستند و ایشان همیشه در جبهه حق قرار دارد:

«بدانید که من با دو کس می ستیزم،آنکه چیزی را خواهد که حق آن را ندارد،و آنکه  حقّی را که بر گردن اوست،نگزارد.»2بر این مبنا امام حتی حکومت را با همین معیار از مردم  می پذیرد تا بتواند جایگاه حق را ثابت کند و باطل را از میان بردارد:

به خدا قسم!این کفش نزد من از امارت و حکومت بر شما محبوب تر است؛مگر اینکه  حقّی را ثابت گردانم یا باطلی را براندازم.3در این معنا حق جنبه ای کاملا اجتماعی پیدا می کند و در واقع در همین معنای اجتماعی ست که دارای اهمیت است.

آخرت گرایی،مبنای نگرش اخلاقی به سیاست

در نظام اخلاقی حضرت علی علیه السلام غایت نهایی«آخرت»است.هدف تمام اندیشه ها و افعال امام کسب سعادت اخروی و نزدیکی به خداست.او در این زمینه ذرّه ای کوتاه نمی آید و غایت اخروی افعال خود را هیچ گاه از نظر دور نمی دارد.در عرصه سیاسی نیز اخلاق و سیاست 

امام علی علیه السلام اخلاق و سیاستی آخرت گراست و به همین دلیل در گستره اخلاق،امام هیچ  گونه مصالحه ای را نمی پذیرد.

امام دنیا را تنها گذرگاه می داند؛گذرگاهی که بیش از موقعیتش بدان پرداختن،موجب  خسران است:

دنیا!از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به در جسته ام و از ریسمان هایت رسته و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام.کجایند مهترانی که به بازیچه های خود فریب شان دادی؟کجایند مردمی که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی؟آنها در گورها گرفتارند و در لابه لای لحدها ناپایدار1.

بر این اساس هر عملی که دنیا و اهداف و منافع دنیوی را بر آخرت و سعادت اخروی انسان  ترجیح دهد،مردود است.هیچ هدفی عالی دنیوی انسان را مجاز نمی کند به آنچه موجب کیفر اخروی است،نزدیک گردد.این دیدگاه در نگاه امام به«سعادت»ریشه دارد که عنصر اصلی  اندیشه سیاسی ایشان است.در نتیجه هر عملی که به سعادت اخروی انسان منجر شود،پسندیده و هر عملی که به زیان اخروی اش انجامد،ناپسند است.این مسأله در تمام حوزه های زندگی سیاسی، اجتماعی و فردی انسان حاکم است.پس نمی توان در سیاست براساس مشی غیراخلاقی عمل  کرد؛زیرا موجب کیفر اخروی می شود.

البته تأکید بر این مسأله،به معنای بی توجهی به دنیا در اندیشه امام علی علیه السلام نیست.از دید ایشان غایت زندگی،سعادت اخروی است و اعمال دنیوی تا جایی ارزشمندند که بتوانند انسان را بدین هدف رهنمون شوند و چنانکه بین منافع دنیوی و غایت اصلی،تعارض ایجاد شود، بی تردید قرب الهی بر منافع دنیوی ترجیح دارد.همین برداشت موجب شده است که در نهج  البلاغه مطالبی با ظاهری متعارض،درباره دنیا به چشم بخورد.در واقع،غفلت از این نوع نگاه امام 

به دنیا و آخرت سبب متعارض دیدن سخنان ایشان می شود.جوهر دیدگاه حضرت علی علیه السلام  درباره دنیا در این عبارت نهفته است.

«این دنیا جایگاه صدق و واقع یابی است برای کسی که واقعیت آن را دریابد.»1

ولی در جای دیگر هم می گوید:

من این دنیای فریبنده را به رویش انداخته ام.من این دنیا را به اندازه خود محاسبه کرده ام و من به این دنیا با چشمی می نگرم که شایسته آن است.2

به هرحال آنچه می توان از نهج البلاغه استنباط کرد،این است که منظور امام کم ارزش  جلوه دادن دنیا نیست.بلکه هدف ایشان تنظیم رابطه خویش با دنیا است.در این رابطه،«آخرت» غایت است و«دنیا»وسیله،و این وسیله تا زمانی که در خدمت غایت نهایی باشد،بسیار ارزشمند است،به گونه ای که حضرت آن را دار صدق می خواند.بدین سبب می فرماید:

«اگر کسی دنیا را به عنوان ابزار و وسیله بنگرد،دنیا بیدارش می کند،ولی اگر آن را هدف  بداند،کورش می سازد.»3

اخلاق فردی و اخلاق سیاسی

بی تردید در اندیشه اخلاقی حضرت،هرگز تفکیک بین اخلاق فردی و اخلاق سیاسی  مشاهده نمی شود و بر ضرورت تلازم اخلاق فردی و اخلاق سیاسی،تأکید می شود.حضرت علی  علیه السلام که مظهر عینی و تجسّم اخلاق فردی بود،در سیاست نیز به دنبال سعادت جمعی بود، که این امر در دو بعد قابل تبیین است:

اول پایبندی حضرت به اخلاق در امور سیاسی،بخش جدایی ناپذیر اندیشه اخلاقی او است. اگر امام نمی تواند در زندگی فردی خویش،امر غیراخلاقی مرتکب شود،در سیاست نیز به طریق  اولی قادر به چنین کاری نیست؛چون با هدف نهایی او کاملا تضاد دارد.

ثانیا هدف حضرت علی علیه السلام در سیاست،هدایت مردم و جامعه به سوی عدالت است  و این،جز با پایبندی حکومت و کارگزارانش به اصول اخلاقی در سیاست،ممکن نیست.در نتیجه  بر ضرورت تعهد اخلاقی زمامدار تأکید بیشتری دارد.حضرت در این باره می فرماید:

«ای مردم!سوگند به خدا،من شما را به هیچ طاعتی امر نمی کنم،مگر اینکه خودم در آن  طاعت به همه شما سبقت می گیرم،و شما را از هیچ معصیتی نهی نمی کنم،مگر اینکه خود پیش از شما از ارتکاب آن گناه امتناع می ورزم.»1

غایت سیاست از دیدگاه امام

در سیاست اخلاقی،هدف اخلاقی کردن سیاست،در غایت و روش است.حضرت علی  علیه السلام در نامه اش به مالک اشتر یکی از اهداف اصلی حکومت را اصلاح اهل مصر می داند. مراد«از اصلاح»هدایت اخلاقی مردم به سوی سعادت جمعی و رهنمون شدن آنها به پیروی از دستورهای الهی و عقل و غلبه بر هوای نفس و شهوت است.در واقع در میان اهداف چهارگانه ای  که حضرت علی علیه السلام در زمان خود به مالک اشتر برمی شمارد،«اصلاح مردم»مهم ترین  هدف است و دیگر موارد،مقدمه تحقق این هدف شمرده می شوند.علامه جعفری می نویسد:

«این فرمان مبارک که تنظیم شده یک شخصیت کمال یافته الهی است...اساسی ترین  هدف خود را،پس از تنظیم امور اقتصادی که عامل ادامه حیات طبیعی است و پس از آماده کردن 

عرصه اجتماع برای اصل زندگی،«اصلاح مردم»معرفی می کند و با این هدف به ضرورت تکاپوی  امور سیاسی و حقوقی و فرهنگی و اخلاقی در به وجود آوردن زمینه تکامل تأکید می کند.1

امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

«بیعتی که شما با من نموده و به زمامداری انتخابم کرده اید،یک پدیده ناگهانی و محاسبه  نشده نبود.کار من و شما یکی نیست؛من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خودتان  می خواهید.2

بنابراین حضرت هدف خود از حکومت را هدایت مردم به سوی خداوند اعلام می دارد.

روش زمامداری اخلاقی از دیدگاه امام

بعد دوم سیاست اخلاقی،روش اخلاقی در سیاست است که عناصر آن پیشتر ذکر شد.از این بعد،اخلاق سیاسی در اندیشه و سیره حضرت علی علیه السلام درباره نهاد حکومت و ویژگی های زمامداران قابل مطالعه است.در اندیشه امام«دولت»،به معنای نهاد دارنده و اعمال  کننده قدرت برای تحقق غایت نهایی است و معاصی ای چون سلطه و برتری جویی در آن راه  ندارد.این نگاه با اندیشه و برداشت غالب آن دوران،که حکومت را به طور کامل به مفهوم  سلطه طلبی می گرفتند،کاملا متفاوت است.حضرت علی علیه السلام می کوشید با تلقّی رایج از دولت و حکومت مقابله کند.او در عهدنامه حکومتی اش به مالک اشتر توصیه می کند فهم خود را دولت و قدرت را اصلاح کرده،اندیشه سیاسی اش را سامانی درست دهد:

«هرگز من به مقام فرمانداری نصب شده ام،فرمان می دهم باید اطاعت شود.زیرا این تلقین  نابکارانه وارد کردن فساد در قلب است و عامل سستی و تزلزل در دین و نزدیک شدن به  دگرگونی ها...1

به همین دلیل حضرت علی علیه السلام بعد از رسیدن به قدرت،هیچ تفاوتی با قبل از آن  نکرد و برای او کوخ و کاخ به یکسان ارزش داشت و هیچ کدام تأثیری بر منش،شخصیت و رفتار سیاسی،اجتماعی او نمی گذاشت.

عدالت،مبنای سیاست اخلاقی

از دید حضرت علی علیه السلام،«عدالت»عنصر ذاتی و مهم ترین رکن سیاست است. اندیشه سیاسی امام،بدون درک مفهوم و اهمیت عدالت از نظر وی قابل درک نیست.در مقام  عمل هم امام در اجرای عدالت هیچ گونه انعطافی را نمی پذیرفت،که این امر مشکلات بسیاری را برای حضرت ایجاد کرد.از دیدگاه امام علیه السلام وجه تمایز اصلی«حکومت اسلامی»با دیگر حکومتها،عدالت و دوری از ستم است.چون تمام اصول اخلاقی که انسان ها در شرایط عادی  بدان پایبندند،در شرایط ظالمانه از میان می رود.به همین دلیل حضرت علی علیه السلام تمام توان  خویش را برای مبارزه با بی عدالتی به کار برد تا اصول اخلاقی را در مردم و در میان زمامداران  پایدار کند.

رعایت حدود الهی در سیاست

بعد مهم دیگری که می تواند در زمینه اخلاق سیاسی،اندیشه سیاسی حضرت علی  علیه السلام را تبیین کند،تأکید وی بر ضرورت رعایت حدود الهی از سوی حکومت است.توجه 

به حدود الهی در سیاست،سیاست را به طور کامل اخلاقی می کند و زمامداران را از توسل به  روشهای غیراخلاقی در پیشبرد اهداف سیاسی باز می دارد.امام هدف سیاست را نیز اجرای حدود الهی می شمارد.در نتیجه،برای رسیدن به اهداف سیاسی،زیر پا گذاشتن حدود الهی را به هیچ وجه  روا نمی داند.طبیعی است که این امر به خودی خود می تواند زمینه حاکمیت اخلاق در حوزه  سیاست شود.

کرامت انسانی و سیاست اخلاقی

بعد دیگری که تعیین کننده نگرش حضرت علی علیه السلام به سیاست اخلاقی است، اهداف و ویژگی های حکومت در نظر او است.در حکومت امام«کرامت انسان»در عالی ترین  درجه ممکن رعایت می شد.حضرت به کرامت ذاتی انسان ها معتقد بود و براساس کرامت انسان  با مردم رفتار می کرد.میزان اهمیت ارزش افراد در نظر حضرت،بر سیره حکومتی ایشان و حاکمیت اخلاق بر سیاست،تأثیری تعیین کننده داشت.در نگاه امام انسان ها بدون توجه به دین و اعتقادشان«کرامت»دارند و حکومت باید به ارزش انسانی آنان احترام بگزارد.این مسأله به طور کامل در آغاز نامه حضرت به مالک اشتر آمده است.امام مردم را دو دسته می داند،یا برادران  دینی زمامدارند و یا در خلقت با او برابر؛بر این اساس به مالک توصیه می کند با مردم همچون  جانور درنده برخورد نکند و خوردنشان را غنیمت نشمارد.1

این فرمان در زمانی صادر شد که زمامداران همچون درندگان با مردم رفتار می کردند و هیچ یک از حقوق اولیه افراد را محترم نمی شمردند.بی تردید حکومتی که برمبنای فکری  «کرامت انسان ها»استوار باشد،نمی تواند در برخورد با آنان اخلاق و اصول اخلاقی را زیر پا نهد.

بدین سبب،امام با هرگونه تبعیض میان مسلمان و غیرمسلمان،مرد و زن و موافق و مخالف  حکومت،مقابله می کرد و آن را با مبانی فکری حکومت خویش ناسازگار می دانست.

اخلاق کارگزاران سیاسی

بعد مهم دیگری که امام در اندیشه سیاسی خود بدان توجه دارد،اخلاق کارگزاران سیاسی  است.حضرت نوع رفتار کارگزاران در سطوح مختلف را،زمینه اصلی حاکمیت اخلاق سیاسی و تأمین شدن غایت حکومت اخلاقی می داند.ازاین رو،کارگزارانش را به رعایت حدود الهی و تقوا فرامی خواند.امام علی علیه السلام«تقوا»را به عنوان دژ مصونیت اولیای خداوند این گونه  توصیف می کند:

«تقوای الهی،اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حریم منهیات  الهی بازداشته و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است تا آنجا که شب هایشان را بی جواب و روزهایشان را بی آب گردانیده است.»1

از دید امام علی علیه السلام،«تقوا»دژی مستحکم و نفوذناپذیر و بهترین توشه آخرت  است:

همانا تقوا،کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است.»2

با توجه به این امر،امام در مرحله اول بیش از همه،خود را به تقوا فرامی خواند و در عین  حال،خود را کاملا مقید به آن معرفی می کند:

همانا درستی گفتار خویش را ضمانت می کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم.

اگر عبرت های گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد،تقوا جلوی او را از فرورفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد.به خدا سوگند!کلمه ای از حق را نپوشاندم و دروغی بر زبان  نیاوردم.»1

امام در مرحله دوم،زمامداران را بیش از دیگران به تقوا سفارش می کند و آنان را به  رعایت پرهیزکاری سزاوارتر می داند.در نامه حضرت به عثمان بن حنیف آمده است:

«آگاه باش که هر پیروی را،پیشوایی است که از او پیروی می کند.بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه فرسوده،و دو قرص نان را خوراک خویش قرار داده؛ بدانید که شما چنین نتوانید کرد،و لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و پاکدامنی و درستکاری.به  خدا از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمت های آن ذخیرت ننمودم و بر جامه کهنه ام نیفزودم.»2

حضرت از همه والیان خویش می خواست،از خدا و عذاب آخرت بترسند و در برابر زخارف دنیوی فریفته نشوند.در نامه ارزشمندش به مالک اشتر چنین می خوانیم:

«او را فرمان می دهم به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر دیگر کارها،پیروی از آنچه در کتاب خود فرموده از واجب و سنت ها،که کسی جز با پیروی کردن آن راه نیک بختی  را نپیمود و جز با نشناختن و ضایع ساختن آن بدبخت نبود و اینکه خدای سبحان را یاری کند به  دل و دست و زبان؛چه او یاری هرکه او را یار باشد،پذیرفته است و ارجمندی آن کس که او را ارجمند سازد،به عهده گرفته»3

با توجه به این تأکیدات امام،معلوم می شود حضرت زمامداران و والیانش را پیش از عموم  مردم،به تقوا و پرهیزکاری فرامی خواند و خود،بیش از والیانش با تقوا و پرهیزکاری مأنوس است.

در واقع منشأ این بینش علی علیه السلام عبودیت محض خداوند است؛عبودیتی که در هیچ مقامی  فراموش نمی شود و در مقام خلافت و زعامت بیشتر مورد تأکید قرار می گیرد؛زیرا که در این  مقام،زمینه ستمگری و فساد بسیار است.

افزون بر این،حضرت علی علیه السلام خلفا را الگوی مردم می داند و تقوای زمامدار را عامل پاکی و درستکاری مردم و در مقابل،ستم حاکم را زمینه ساز گسترش ستم و فساد همگانی  می شمارد.

نفی قدرت طلبی

در دیدگاه امام علی علیه السلام قدرت چه ارزش و جایگاهی دارد؟منبع قدرت،و هدف از کسب آن چیست؟آیا قدرت با مسؤولیت همراه است یا صاحب قدرت تنها از مزایای آن بهره  می برد؟

در نگاه امام علی علیه السلام قدرت فی نفسه هیچ ارزشی ندارد و در عالی ترین تحلیل، صرفا وسیله ای است برای رسیدن به اهداف انسانی.از دید امام،قدرت هرگز هدف نیست و به  همین دلیل،ایشان در طول زندگی اش هیچ گاه به خاطر قدرت حرکتی انجام نداد.این مسأله افزون  بر حوزه سیاست و قدرت سیاسی،در همه حوزه های دیگر نیز مصداق دارد.امام علی علیه السلام  آشکارا بر این مسأله تأکید می ورزد و خدای را چنین می خواند:

خدایا!تو می دانی که اگر خلافت را پذیرفتم،نخواستم در قدرت بر کسی پیشی گیرم یا از اوان دنیا چیزی برای خود بیندوزم،بلکه بدان امید پذیرفتم که معالم دین تو را بازسازی کنم و نظم

و صلاح را در بلاد تو آشکار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احکام تو را که  تعطیل کرده بودند،دوباره بر پای دارم!1

حضرت علی علیه السلام واقعا استثنایی است!به طور کلی انسانها در پی کسب قدرت و ثروتند و این مسأله براساس حبّ نفس کاملا طبیعی است؛ولی امیر مؤمنان علیه السلام هیچ گاه با انگیزه ارضای نفس خویش عمل نکرد و جهاد و سکوت و زمامداری اش همه برای کسب رضای  خداوند بود:

اگر آن اجتماع عظیم نبود،اگر تمام شدن حجّت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقام پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشیند و دست روی دست نگذارند،همانا افسار خلافت را روی شانه اش می انداختم و مانند روز اول کنار می نشستم 2

امام علی علیه السلام در پذیرش خلافت جز اصلاح و تدبیر امور مردم،انگیزه ای ندارد.او برای رسیدن به حکومت،نه علاقه نشان می دهد و نه به هیچ وسیله غیراخلاقی متوسل می شود؛این  در حالی است که خلافت را حقّ خود می داند.حضرت نسبت خود را با خلافت،این گونه  توصیف می کند:

نسبت من به خلافت،همانند محور آهنین سنگ زیرین آسیا(که سنگ دیگر بر گرد آن  می چرخد)نسبت به آسیا است.سیل از دامن من سرازیر می شود و هیچ صاحب بال و پری  نمی تواند بر بلندای [علم و کمال ]من اوج بگیرد.3

باوجوداین،امام مصلحت امت اسلامی را بر حق شخصی خویش ترجیح داد و هرگز برای  رسیدن به خلافت و قدرت،برنامه ریزی نکرد و تا زمانی که مردم به او روی نیاوردند،به قدرت  روی نیاورد.راز این کردار در بینش الهی حضرت نهفته است.قدرت برای او هیچ ارزشی ندارد و تنها برای اجرای عدالت است که ارزش پیدا می کند.ازاین رو،حکومت در نظرش از کفش کهنه  بی ارزش تر است.1

با توجه به این موضوع هست که به قول ابن ابی الخدید امیر مومنان برای به دست آوردن  قدرت،از وسیله های حرام بهره نمی گرفت،از این روی خدعف و نیرنگ را مباح نمی شمرد.2

به همین دلیل،امام هیچ مصلحت بینی دروغین را برنمی تابد و برای رسیدن به عالی ترین  اهداف هم،به وسیله غیراخلاقی متوسل نمی شود:

«شما از من می خواهید پیروزی را به قیمت ظلم و جور درباره آنکه والی اویم بجویم؛به  خدا که نپذیرم تا جهان برآید و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید؛اگر مال از آن من بود، همگان را برابر می داشتم،حال آنکه مال،مال خداست.»3

امام در موقعیتی این مطلب را بیان می کند که در تمام دنیا،ستم بر مردم و حیله گری در حکومت،سنت غالب به شمار می آمد و مردم،حیله گری را نشانه برتری و زیرکی می پنداشتند.آن  بزرگوار این ذهنیت را به شدت محکوم کرده و حیله گری را تقبیح می کند و می فرماید:

«به خدا سوگند!معاویه از من زیرک تر نیست،لیکن شیوه او پیمان شکنی و گنهکاری  است.اگر پیمان شکنی ناخوشایند نمی نمود،زیرک تر از من کسی نبود.لکن هر حیله گری به گناه  برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند،دل را تاریک می کند.4

وفای به عهد

یکی از مهم ترین ابعاد اندیشه سیاسی امام،وفای به عهد است.حضرت علی علیه السلام هیچ  گاه پیمان شکنی نکرد و حتی وقتی می توانست از طریق پیمان شکنی حیله های دشمن را خنثی  کند،به این کار مبادرت نورزید و آن را حتّی به بهای پیروزی،روا نداشت.حضرت در نامه های  حکومتی به امرای خود،آنها را به پایبندی بر«عهد»سفارش اکید می کند؛برای نمونه به مالک  اشتر می نویسد:

«به عهد خویش وفادار باش،چه آنکه مردم با همه هواهای گوناگون و نظرات مخالفی که  باهم دارند،نسبت به هیچ یک از واجب های الهی چون بزرگ شمردن وفای به عهد،همداستان  نیستند.»1

آن بزرگوار با پیشنهاد یارانش برای شکستن عهد خویش در جنگ صفین مخالفت کرد و به آنها فرمود:

«وای بر شما!آیا بعد از عهد و پیمان باز گردیم؟مگر نیست که خداوند تعالی فرمود به  قرارهای خود وفا کنید؟»2

 

حقوق مردم در قبال حکومت

آنچه از همه مطالب پیش گفته برجسته می نماید،دیدگاه امام درباره حقوق مردم در قبال  حکومت است.امام زمانی بر حقوق مردم در برابر حکومت تأکید می کرد که پیروی کامل از

فرمانروایان،وظیفه مردم به شمار می آمد.امام با تأکید بر حقّ مردم در انتخاب حکومت،حقوق  متقابل حاکم و مردم را چنین برمی شمارد:

«بزرگ ترین این حقوق متقابل،حقّ حکومت بر مردم و حقّ مردم بر حکومت است.فریضه  الهی است که برای همه بر همه حقوقی مقرر فرموده.این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزّت  دین آنان قرار داده است.مردم هرگز روی صلاح و شایستگی نخواهند دید،مگر حکومت شان  صالح باشد و حکومت ها هرگز به صلاح نخواهند آمد،مگر توده ملت استوار و با استقامت  باشند.»1

امام«اصلاح مردم»را هدف نهایی حکومت می دانست و«عدالت»را معیار تشخیص  حکومت صالح به شمار می اورد.او از ستم حاکم بر مردم به شدت متنفر بود و می فرمود:

«هیچ عاملی برای تغییر نعمت خدا و تعجیل نقمت او مؤثرتر از قدرت یافتن بر ظلم نیست؛ چرا که خداوند همواره دعای مقهورین را می شنود و در کمین ظالم است.ای مالک!برحذر باش  از خون های مردم و ریختن غیرحلال آن،که هیچ عاملی در کیفر الهی موثرتر و بازخواست او عظیم تر در زوال نعمت و کوتاه شدن مدت(حکومت)شتاب آورتر از ریختن خون به ناحق  نیست.»2

امام در سفارش کارگزارانش به عدالت و پرهیز از ستم،از هر فرصتی بهره می برد و می فرمود:

«من از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:روز رستاخیز،امام ستمگر را بیاورند و او را نه یاری بود که کسی از سوی او پوزش خواهد.پس او را در دوزخ افکنند و در آن  چنان گردد که سنگ آسیا گردد.سپس او را به ته دوزخ استوار بندند.»3

به همین دلیل در موقعیت خویش به عنوان خلیفه مسلمین می فرماید:

«به خدا،اگر شب را روی شترخار مانم بیدار...خوشتر دارم تا روز رستاخیز به خدا و رسول  صلی اللّه علیه و آله و سلم درآیم،در حقّ یکی از بندگان ستمکار...چگونه به کسی ستم کنم به خاطر نفسی که به کهنگی و فرسودگی شتابان است.»1

 

از همین رو به همگان توصیه می کند که با او آن گونه که با سلاطین جابر سخن می گویند، سخن نگویند.2

افزون بر این بعد،حضرت مصلحت حکومت را نیز در عدالت و خودداری از ستمگری  می دانست.در نامه حکومتی اش به مالک اشتر چنین هشدار می دهد:

«همواره دادگستر باش و از خشونت بپرهیز؛چرا که خشونت،مردم را به گریز از کشور و جلای وطن می کشاند و ستم،مردم را به شمشیر فرامی خواند.»3

به هرحال،آنچه زندگی حضرت علی علیه السلام را از دیگران ممتاز می کند،سازگاری  کامل بین عمل و اندیشه او در زندگی اش است.تاریخ،افراد خیرخواه و برخوردار از اندیشه های  عالی بسیار دیده است؛امّا این بزرگان یا هرگز فرصت عمل نیافتند و یا هنگام عمل از تطبیق کردار و اندیشه هایشان ناتوان ماندند.حضرت علی علیه السلام از لحاظ نوع اندیشه های اخلاقی خود،در طول تاریخ بی نظیر است،اما از نظر عمل به اندیشه ها و گفته های خود،بی نظیرتر.امام علاوه بر پایبندی به اصول عالی اخلاقی،انسانی و جوانمردی،مطیع محض اوامر و نواهی الهی بود و هیچ  عاملی نتوانست وی را از عمل به گفته ها و اندیشه های عالی اش بازدارد.

یادآوری یکی از خطبه های شورانگیز نهج البلاغه درباره«اخلاق»،گویای بسیاری  از مطالب است:

«پس اگر ناچار از تعصّب هستید،عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردارهای پسندیده  و امور زیبا قرار بدهید که خاندان های اصیل و بزرگ منش عرب و رؤسای قبایل به آن موصوف  بودند؛تعصّب به داشتن اخلاق مطلوب عقلا و آرمان های بزرگ و درجات بالای ارزش ها و آثار پسندیده که از خود به یادگار می گذاشتند.پس تعصّب بورزید به خصلت ها و عادات پسندیده  مانند حمایت و حفظ حقوق همسایگی و وفا به پیمان و اطاعت نیکوکار و مخالفت با خودخواهی  و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیت قتل نفس و انصاف به خلق و فرو بردن  غضب و پرهیز از فساد روی زمین.»1

ب)اخلاق سیاسی در سیره ی امام علی(ع)

حضرت علی علیه السلام از زمان ظهور اسلام همواره در جبهه ی حقّ بود و رفتار و شجاعت  و جوانمردی اش تصویری زیبا از اسلام را متجلّی می کرد.او جلوه ی واقعی و کامل حق به شمار می آید.در کردار،جهاد،ایثار،تقوا،پاسداری از اسلام،ستیز با شرک،و در دانش،ایمان و عمل  صالح،عالی ترین نمونه از تربیت شدگان مکتب قرآن و رسول بود.حضرت علی علیه السلام از آغاز بعثت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در راه حق مجاهده کرد و هیچ گاه برای هوای نقس  و قدرت طلبی دست به شمشیر نبرد.او در تمام جنگ های صدر اسلام یک هدف را تعقیب می کرد و آن،ترویج دین اسلام و حاکم کردن اخلاق دینی بر اخلاق جاهلی بود.

حضرت در تمامی عرصه های زندگی،مظهر کامل عبودیت الهی بود.این امر در شخصیت  سیاسی وی کاملا آشکار است.

پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم،ابو بکر به خلافت رسید.ابو سفیان که در پی  فرصتی برای ایجاد فتنه در جامعه ی نوپای اسلامی بود،از امیر مؤمنان خواست خلافت ابو بکر را نپذیرد و گفت:«اگر بخواهیم،زمین را از سرباز و اسب پر می کنم و خلافت را از او می ستانم.»1

حضرت علی علیه السلام که نیک می دانست ابو سفیان از غصب خلافت خشنود است،به او فرمود:«ای ابو سفیان!مؤمنان نسبت به یکدیگر خیرخواه اند،اما منافقان مردمی حیله گرند و به  یکدیگر خیانت می کنند.اگرچه خانه ها و بدن هایشان به یکدیگر نزدیک باشند.»2

امام می دانست برای رسیدن به حقّ خود نباید به هر وسیله ای دست یازد؛به همین دلیل، درخواست ابو سفیان را رد کرد و تا زمانی که مردم به او روی نیاوردند،هرگز برای کسب قدرت  گام برنداشت.

در دوران خلافت خلفای سه گانه،حضرت هیچ اقدامی جهت تضعیف آنان انجام نداد،و همواره آنها را در تدبیر امور یاری کرد.براساس سیاست رایج در جوامع بشری،حضرت علی  علیه السلام باید زمینه لازم برای رسیدن به قدرت را،حتی به بهای تضعیف خلفا،فراهم می آورد؛ اما او تنها رضا و عبودیت خداوند را در نظر داشت و هیچ گونه پیمان شکنی را،حتی با عالی ترین  اهداف،مجاز نمی دانست.این در حالی است که حضرت همواره بر حقّ خویش در«خلافت» تأکید کرده و خلفای پیشین را نامشروع می داند.3او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولی برای  رسیدن بدان،هیچ روش نامشروعی را انتخاب نمی کند و حتی از دادن وعده ای که نتواند بدان وفا

کند،می پرهیزید.امام از پایمان شدن حقّ خویش توسط خلفا ناراضی بود،اما برای تثبیت  موقعیتش هرگز نخواست جایگاه خلفا را تضعیف کند.علاوه بر این،برای پشتیبانی از اسلام و تضمین تداوم آن،از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید.این تلاش شامل گفتمان و مناظره با یهودیان و مسیحیان،راهنمایی و ارشاد خلفا در امر مملکت داری،قضاوت و داوری در دادخواهی های  دشوار،بیان احکام دین و...بود.1

حضرت پس از مرگ عمر،در شورای شش نفری«انتخاب خلیفه»قرار گرفت.امام اصولا این شورا را مشروع نمی دانست و از اینکه با مردانی چون عثمان و طلحه همپایه گردیده است، ناخرسند بود.وی در این باره می فرماید:

 

«شگفتا کسی که در زندگی می خواست خلافت را واگذارد،چون اجلش رسید،کوشید تا آن را به عقد دیگری درآورد.من آن مدت دراز را با شکیبایی به سر بردم،رنج بردم و خون دل  خوردم.چون زندگانی او به سر آمد،گروهی را نامزد کرد و مرا در جمله ی آنان درآورد.خدا را چه شورایی!من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه ی او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز،با گفتگوشان دمساز گشتم،اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید،این دوخت و آن برید،تا سومین به مقصود رسید.»2

باوجوداین نارضایتی،باز هم درستی و راستی را فدای قدرت طلبی نکرد.عبد الرّحمان بن  عوف به او گفت:با تو بیعت می کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و روش ابو بکر و عمر با مردم رفتار کنی.حضرت فرمود:«می پذیرم،ولی طبق کتاب خدا و سنّت  پیامبر و آنچه خود می دانم،عمل خواهم کرد.»عبد

الرّحمان با عثمان بیعت کرد.امام می توانست شرط عبد الرّحمان را بپذیرد و پس از رسیدن به خلافت،براساس کتاب خدا و سنّت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم عمل کند؛ولی چون  تقوا و ترس از خداوند،معیار تمام اعمال و رفتار او است،هرگز نمی تواند پیمان خود را زیر پا نهد. تفاوت حضرت علی علیه السلام با عثمان و دیگران در همین جا است؛عثمان گرچه وعده کرده  بود طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و شیخین عمل کند و بنی امیه را بر مردم مسلّط نسازد؛ولی وقتی  به خلافت رسید،به هیچ یک از وعده هایش عمل نکرد.1

شایان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکیب«شورا»را به نحوی تعیین کرده بود که  انتخاب عثمان به عنوان خلیفه،در آن قطعی باشد؛چنان که عبد الفتّاح عبد المقصود در این زمینه  می نویسد:صیت عمر بدین شورا مانند قرارداد رسمی بود که آن مرد مظلوم(علی علیه السلام)باید مغلوب باشد.»2

در دوره ی خلافت عثمان،حضرت علی علیه السلام با آنکه از تضییع حقّ خویش ناخشنود بود،به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که می توانست در مقابل شورشیان مقاومت کرد تا عثمان  نجات یابد.پس از قتل عثمان،زمانی که مردم یکپارچه به امام روی آوردند و بیعت کردند،برخی  مانند سعد بن ابی وقّاص،عبد اللّه بن عمر و اسامهء بن زید از بیعت سرباز زدند.عده ای از یاران امام  خواستند به زور از آنان بیعت بگیرند؛ولی با نهی حضرت روبه رو شدند.پس از بیعت،طلحه و زبیر نیز با هدف مخالفت و پیمان شکنی نزد حضرت شتافتند و گفتند:می خواهیم برای به جای  آوردن اعمال عمره به مکه برویم.امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود:«هدفتان حیله است 

نه عمره!».1اصولا امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزه ی حکومتی اش نمی شد؛ هرچند به سوی شام روند.چون براساس اصول اخلاقی حاکم بر اندیشه ی وی،هرگز«قصاص قبل  از جنایت»روا نیست.2حضرت درباره ی پیمان شکنی آنان فرمود:

چون به کار برخاستم،گروهی پیمان بسته شکستند و گروهی از جمع دینداران بیرون  جستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند.»3

امام پس از رسیدن به حکومت هرگز نخواست اقدامی غیرعادلانه مرتکب شود و در مقابل  خواست های ناروای طلحه و زبیر-که حکومت بصره و کوفه را می خواستند-مقاومت کرد؛در حالی که براساس اصول حاکم بر سیاست جوامع بشری،می توانست تا زمان«تثبیت قدرت»به  تقاضای آنان پاسخ مثبت دهد.برخورد امام با کارگزاران عثمان نیز از همین زاویه قابل تحلیل  است.ایشان پس از رسیدن به خلافت،بی درنگ به عزل کارگزاران وی پرداخت.نزاع معاویه با حضرت نیز رهاورد همین تصمیم بود.اگر امام به عزل معاویه نمی پرداخت،جنگ صفّین و پیامدهای آن تحقّق نمی یافت؛ولی حضرت علی علیه السلام وی را ناشایست و ناصالح می دانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود،در جهت عزل او گام برداشت.حضرت در خطبه ای به همین  مطلب اشاره می کند:

«گویی او را می بینم که از شام بانگ برداشته است و پرچم های خود را پیرامون کوفه  برافراشته،چون ماده شتر بدخو که دوشنده ی خود را با دندان بدراند و سرها بر زمین بگستراند. دهانش گشاده،ستم و بیداد را بنیاد نهاده،به هر سو تازان،حمله او سخت گران.به خدا که شما را

(1)-محمدتقی جعفری،نگاهی به علی(ع)،ص 26.همچنین برای مطالعه ی عهدشکنی طلحه و زبیر،ر.ک: سید هاشم رسولی محلاتی،زندگانی امیر المؤمنین(ع)،ص 395-392

(2)-طه حسین،علی و فرزندانش،ترجمه ی محمد علی شیرازی،ص 180 و 181

در این سوی و آن سوی زمین پراکنده گرداند،چندان که جز اندکی به مقدار سرمه ی چشم از شما باقی نماند.»1

قبل از آغاز پیکار صفّین،لشکریان معاویه زودتر از یاران امام به آب رسیدند و آنها را محروم ساختند.در این موقعیت،با اینکه حضرت قصد داشت غائله از طریق مذاکره پایان پذیرد، در این امر توفیق نیافت و یارانش را با خطبه ای حماسی به عقب راندن لشکریان معاویه تحریک  کرد و سپاه امام با حمله ای سریع،دشمن را عقب راند.پس از دستیابی به آب،برخی از یاران  حضرت قصد داشتند لشکریان معاویه را از آن محروم سازند؛امام آنها را از این کار بازداشت.2

اصولا مشی امام،بر جلوگیری از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ،تمام تلاش خود را برای جلوگیری از آن انجام می داد.ایشان در طول حکومت این بود که جنگ را هدف و یا وسیله  ای برای کسب قدرت نمی دانست،بلکه جنگ را آخرین ابزار در جلوگیری از ایجاد فساد دشمنان  می دانست؛یعنی هنگامی که هیچ راه دیگری برای اصلاح دشمنان باقی نمی مانده،اقدام به جنگ  می نمود،گرچه غالبا از سوی دشمنان،جنگ آغاز می شد؛زیرا امام(ع)در برخورد با دشمن،ابتدا تلاش می کردند تا با تبیین موضع حق جویانه خویش،آنان را از گمراهی نجات دهند،سپس در صورت عدم پذیرش،اگر به حال جامعه اسلامی زیانی نداشتند،آنها را به حال خود واگذاشته، حقوق آنها را نیز قطع نمی کردند،اما زمانی که دشمنان بر جنگ اصرار می ورزیدند،امام می  کوشیدند آغازکننده جنگ نباشند.از سوی دیگر،امام(ع)تلاش کرد به هیچ وجه جنگ و درگیری و مسلمان کشی راه نیفتد.3این رویه را در جنگ های جمل،صفّین و نهروان در پیش  گرفت ولی نتیجه ای به دست نیاورد.قبل از آغاز جنگ جمل،نامه ها و قاصدهای مختلفی را به 

سوی عایشه،طلحه و زبیر روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خویش آگاه کرد؛ولی آنان به  هیچ عنوان زیر بار حقّ نرفتند.همچنین قبل از آغاز جنگ،یارانش را از پیش دستی در حمله و دشنام دادن به لشکریان معاویه بازداشت:

«با آنان جنگ نکنید تا زمانی که آنان جنگ را آغاز کنند؛چراکه-سپاس خدا را-حجّت  با شماست؛و رهاکردن آنها تا دست به پیکار گشایند،حجّتی دیگر برای شما بر آنهاست.اگر به  خواست خدا،شکست خوردند و گریختند،آن را که پشت کرده،نکشید و کسی را که دفاع از خود نتواند،آسیب مرسانید.و زخم خورده را از پا درمیاورید.زنان را با زدن برمیانگیزانید؛هرچند آبروی شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند؛چراکه توان زنان اندک است.»1

می توان رویکرد اخلاقی امام در جنگ را در موارد ذیل مطرح کرد:

1-پرهیز از شروع جنگ

2-مصونیت پیام رسانان و قاصدان دشمن

3-خوش رفتاری با ناتوانان

4-فتوت و جوانمردی 2

دو رویکرد متضاد

امیر مؤمنان علیه السلام در موقعیتی این روش سیاسی و اخلاقی را پیش گرفته بود که دشمن  از هیچ گونه نیرنگی خودداری نمی کرد؛معاویه و عمرو بن عاص برای رسیدن به قدرت،به هر روشی متوسّل می شدند.آنان در عمل،خواهان دستیابی به سیاست و قدرت به مفهوم مطلق آن  بودند؛لذا رویارویی امام با این اشخاص،از لحاظ اخلاقی،بسیار معنادار است.جنگ امیر مؤمنان 

علیه السلام با معاویه،نبرد دو طرز فکر کاملا الهی و شیطانی و جنگ اخلاق با بی اخلاقی بود؛همان  طور که مهم ترین منبع اندیشه و عمل امام،اعتقاد مطلق وی به اصول اسلامی و اخلاقی است. حضرت علی علیه السلام حکومت را به خاطر حاکم کردن اصول و اخلاق اسلامی می خواست و معاویه برای زیر پا نهادن آن اصول و ارضای هوس های خویش.این تفاوت،بسیار مهم است! معاویه هرگز در سیاست روش اخلاقی پیش نمی گرفت و هدفی جز کسب قدرت و به حکومت  رساندن بنی امیه نداشت.عبد الفتّاح عبد المقصود در این زمینه می نویسد:

«فرمانروای شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شیوه و سیره ای اسلامی،در میان مردم می گردید و سیاست خود را اجرا می کرد.اگر شعائر و مناسک و آداب مذهبی،همچنان  در شام اجرا می شد و از میان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادت ها در چارچوب  معمولی و عادّی خود حفظ می شد،باید گفت که«دین»در حقیقت،صرفا عبارت از پوسته و رویه  نیست؛«دین»عبارت است از ارزش ها،اصول و بنیان هایی که همگی باهم به پیش می روند.»1

تصویری که تاریخ از معاویه و عمرو بن عاص ارائه می دهد،با آنچه«ماکیاولی»در سیاست نامه ای تبیین کرده،کاملا منطبق است.اصول سیاسی معاویه حتی با اصول جوانمردی-که  رعایت آنها در دوره ی جاهلیت در جزیرهء العرب مورد تأکید بود-متضاد می نمود.البته مشکل  حضرت علی علیه السلام تنها معاویه نبود بلکه از آغاز زمامداری،رویارویی کسانی قرار گرفت که  به اصول اخلاقی پایبند نبودند.طلحه و زبیر که در نخستین جنگ«جمل»مقابل امام ایستادند،پیمان  شکن بودند و بیعت خود با حضرت را زیر پا نهادند.معاویه نیز از همان آغاز،روش دروغ و نیرنگ پیش گرفت؛او به خاطر منافع سیاسی،امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم کرد؛درحالی که  خود می دانست امام برای جلوگیری از قتل عثمان تلاش فراوان کرد.امام این نکته را بارها در

نامه هایش به معاویه گوشزد نمود1؛البته این تذکرات در روش وی هیچ تأثیری نمی گذاشت. معاویه در غارت بیت المال مسلمانان هیچ گونه مانعی پیش روی خود نمی دید و آن را برای تحقّق  اهداف شخصی به کار می گرفت.معاویه از هر روشی برای جذب یاران امام علی علیه السلام  استفاده می کرد و زمانی که موفّق به جذب آنان نمی شد،برای از میان بردنشان به شیوه های دیگر- همچون ترور-می پرداخت.وعده و وعیدهای معاویه بسیار تأثیرگذار بود و رخنه های اساسی در لشکر امام پدید آورد!طه حسین در تحلیلی از زندگی حضرت می نویسد:

«علی علیه السلام براساس روشی عمل می کرد که در آن فقط انسان هایی که آخرت را به  دنیا ترجیح می دادند،می توانستند راضی باشند؛ولی معاویه دنیای افراد را تأمین می کرد.حضرت  علی علیه السلام در دوره ای بر این اساس عمل می کرد که دیگر روحیه ی حاکم در صدر اسلام  دگرگون شده و دنیاپرستی در میان مسلمانان رواج یافته بود.به همین دلیل،مردم نمی توانستند در مقابل وسوسه های مادّی معاویه مقاومت کنند.»2روش معاویه،«پیمان شکنی»بود و به هیچ یک از وعده ها و پیمان های خود وفا نمی کرد.عبد الفتّاح عبد المقصود در این باره می نویسد:

«به هیچ وجه از این شخص که برای به دست آوردن قدرت و حکومت پیوسته می کوشید، شنیده یا دیده نشده است که در ضمن سیر و حرکت به سوی هدف،ناچار شده باشد که وسایل و ابزار رسیدنش را به طرف جادّه مستقیم و درست برگردانده باشد یا راه سرشت های والا با ارزش  انسانی در پیش گیرد؛زیرا در تمام این مدت آنچه وی را به نیازش می رسانید و حاجتش را برآورده می کرد،انحراف و کجروی بود.»3

معاویه از لحاظ شخصیتی،در مقایسه با امام علی علیه السلام ضعف های بسار تحقیرآمیزی  داشت و برای جبران این کمبودهای جدّی،از هر وسیله ای سود می جست.عرب آن روز،امام را

در شجاعت،شهامت،پایمردی در امر الهی،عدالت،برابری و اصول والای انسانی،بالاترین  مردمان می دانست و این،برای معاویه بسیار سنگین بود.او همچنین می دانست هیچ گاه نمی تواند در پیکار نظامی بر امام چیره شود؛ازاین رو،برای غلبه بر حریف،اصول اوّلیه اخلاقی را هم زیر پا می گذاشت.در آیین معاویه،دادگری با ستم،راستگویی با دروغ و وفاداری با خیانت تفاوت  نداشت.در نگاه او،همه نیکی ها و بدی ها ابزار سلطه جویی و هوسرانی بودند و تا هنگامی که وی  را به اهدافش می رساندند،تفاوت نداشتند.حضرت علی علیه السلام مردم را به حق و عدالت دعوت  می کرد،ولی معاویه برای پیشبرد اهدافش از هر وسیله ای بهره می برد.عبد الفتّاح عبد المقصود درباره  آن دوران می نویسد:

«جان ها شروع به منحرف شدن از راه راست کردند،ایده های والای معنوی رو به سراشیب  سقوط گذاشتند،ارزش ها واژگونه شدند،پیشانی ها به سوی دنیا روی گذاشتند و دل ها از خدا دور گردیدند.در نظر اکثریت عظیم مردم،سخن آخر و تعیین کننده در اختیار«مادّیات»قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزیابی اشخاص،برتری از آن مادّه بود که در دو رکن قدرت(شمشیر و ثروت)نمایان می گردید!»1در واقع این همان خطری بود که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بین مسلمانان ابراز کرده بود:چه پیش از هر چیز درباره شما اندیشناکم،آن است که شکوفه های خوشی و لذّات دنیوی به شما روی آورد.»

حضرت علی علیه السلام هم درباره روی گردانی مردم از راستی،می فرماید:

«همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گردیده است!»

معاویه به یاری مشاور حیله گیری چون عمرو بن عاص به خوبی توانست از ارکان قدرت  نامشروع خود استفاده کند؛اما او مطمئن بود که علی علیه السلام هرگز شیوه های نامشروع و غیر

اخلاقی وی را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آیین«جوانمردی»پایبند است.وی  و دیگران تلاش فراوانی کرد تا انان را در موقعیتی قرار دهد که همانند او رفتار کند،ولی هیچگاه  موفق نشدند.1

از نظر حضرت علی علیه السلام«اصول اخلاقی»در هر حال و در مقابل هرکس، حتی در برابر کسی که به اصول اخلاقی و فضایل انسانی ایمان ندارد،مراعات کرد؛لذا هیچ یک  از نیرنگ ها،پیمان شکنی ها و ناجوانمردی های معاویه را پاسخ نمی داد.امام در جواب به نامه ی  معاویه می نویسد:

به تو چه که فاضل کیست و مفضول کدام است؟سیاستمدار کیست و رعیت کدامند؟2

حضرت در نامه ای دیگر می نویسد:

«ای معاویه!کی بود که شما گردانندگان سیاست مردم و والیان امر امت بودید،با اینکه نه  در میدان مسابقه ی خیرات و کمالات انسانی،قدمی برداشته اید و نه از شرفی عالی برخوردارید!»3 امام در این نامه چهره ی واقعی معاویه و سیاستش را نشان داده،به مفهوم واقعی«سیاست»اشاره  می کند و به معاویه یادآور می شود که تو از چنین سیاستی بیگانه ای،آن قدر بیگانه که حتی  شایسته ی حرف زدن در این میدان نیستی؛چون سیاست اخلاقی نیازمند برتری در زمینه ی خیرات  و کمالات انسانی است و افرادی چون تو نمی توانند در چنین مسابقه ای وارد شوند.

به هرحال،امام علی علیه السلام در دوره ی زمامداری اش رویارویی روش سیاسی ای قرار گرفت که اصل اولیه ی آن،دوری از اخلاق بود.امام با در پیش گرفتن روش مطلقا اخلاقی،در پی ارائه الگویی نو و مناسب برای بشر بود.او در این راه چنان عمل کرد که سرمشقی جاودان-

که در آن،تعالی و سعادت جمعی مهم ترین هدف سیاست است-در مقابل جهانیان و سیاستمداران  بوده باشد.

اختلاف بنیادین این دو روش،ریشه در تفاوت اساسی نگرش آنها به زندگی دارد که در جملات زیر متبلور است؛حضرت علی علیه السلام در آغاز جنگ صفّین به یارانش فرمود:

 

«ای مردم!اینجا،جایی است که هرکس شک و تردید در حقّانیت نبرد به خود راه دهد، در(حقّانیت)روز قیامت تردید کرده و هرکسی که در آن درماند،در روز قیامت درمانده است.»1

در مقابل،معاویه چنین عقیده ای داشت:

«به خدا سوگند!دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان(یاران علی علیه السلام)دهم و چنان مالی میانشان پخش کنم که(در نظر ایشان)دنیای من بر آخرت او بچربد.»2

حضرت علی علیه السلام تفاوت خود با افرادی چون معاویه و عمرو بن عاص را این گونه  بیان می کند:

«شگفتا از پسر نابغه(عمرو بن عاص)شامیان را گفته است من،مردی لاف گویم با لعب  بسیار،عبث کارم و کوشا در این کار!همانا آنچه گفته،نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترین گفتار،سخن دورغ است!اما او می گوید و دروغ می گوید.وعده می دهد و خلاف  آن می پوید...پیمان را به سر نمی برد و پیوند خویشان را می برد.چون سخن جنگ در میان باشد، دلیر است و بر امر و نهی چیر،و چون تیغ از نیام برآید و وقت کارزار آید،بزرگ ترین نیرنگ او این است که عورت خویش گشاید.به خدا سوگند!یاد مرگ،مرا از لاف بازی می دارد و فراموشی آخرت،او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»3

نتیجه گیری

احکام اخلاقی آن دسته از قواعد رفتاری هستند که معیارهایی برای تشخیص خوب از بد و درست از نادرست ارایه می دهند.اخلاق سیاسی هم قواعد رفتاری حاکم بر سیاست را مشخص  می کند.

نسبیت اخلاق و سیاست یکی از مهم ترین مباحث اندیشه سیاسی بوده است.در میان  اندیشمندان ارسطو قایل به تقدم اخلاق بر سیاست بود و باید گفت که در بین اندیشمندان شیعه هم  رویکرد تقدم اخلاق بر سیاست جایگاه ویژه ای دارد.در این میان ویژگی منحصر به فرد دریافت  اخلاقی امام علی از سیاست این است که ایشان در مقام عمل هم توانست تقدم اخلاق بر سیاست را نشان دهد.اهمیت این موضوع در این است که التزام اخلاقی در سیاست بسیار دشوار می باشد، واقعیت این است که صداقت کالایی کمیاب در سیاست است و از این بعد امام علی در عمل  سیاسی منحصر به فرد می باشد.

درک اخلاقی از سیاست در دنیای امروز از ضرورت اساسی برخوردار است.در این مقاله  ابعاد نظری و عملی نگرش اخلاقی امام علی به سیاست را مورد بررسی قرار دادیم.

اساس رویکرد اخلاقی امام به سیاست و حکومت اعتقاد توحیدی ایشان است.حقیقت  خواهی و عبودیت مطلق الهی موجب می شود که ایشان نگاهی ژرف به جایگاه اخلاق در سیاست  داشته باشد و همواره آنها را به عنوان امری بسیار مهم مورد تاکید قرار دهد.

ایشان در راستای نگرش اخلاقی به سیاست و ضرورت آن مولفه های سیاسی را مورد توجه  قرار داده اند،که برخی از آنها مربوط به جهان بینی الهی ایشان است که بندگی مطلق خدا،توجه  به آخرت،تاکید بر اصول اخلاق فردی،نفی قدرت طلبی،توجه و تکید بر عدالت،ضرورت  اجرای حدود الهی،توجه به حقوق و کرامت انسانی از جمله مهم ترین عناصر این نگرش می باشد

که موجب می شود اخلاق زمامداری خاصی پدید آید که در آن معنا و مفهوم سیاست به طور کامل دگرگون می شود.حضرت علی نه تنها از لحاظ نظری به دنبال آموزه هایی است که  سیاستمداران و دولتمردان را به تعبیت از اصول اخلاقی ملزم می کند و آنان را نسبت به پیامدهای  سخت عملکردهای غیراخلاقی هشدار می دهد.

در سیاست عملی هم به هیچ عنوان از اصول اخلاقی که به لحاظ نظری و به طور عمیق و اثرگذاری بر آن تاکید کرده است،عدول نمی نماید.

به راستی که هم طرح نظری موضوع ضرورت اخلاقی کردن سیاست از سوی امام علی  بسیار عمیق است و هم پایبندی عملی ایشان به آموزه ها در عرصه عمل و حکومت بی نظیر است و این در حالی است که در دوران خلافت با دشمنانی چون معاویه،عمرو عاص و...روبرو بود که سبک حکومت و حرکت آنان با اصول اخلاقی فاصله فراوانی داشت و دائما در حال عهد شکنی و زیر پا گذاشتن اولیه ترین اصول اخلاقی بودند.در واقع آنچه امام علی را از دیگران متمایز می کند،پیوند نظر و عمل و گفتار و کردار در روش حکومتی ایشان است

 

 

 

 

 

 

منابع

1-قرآن مجید.

2-نهج البلاغه،ترجمه سید جعفر شهیدی.

3-امینی،عبد الحسین.الغدیر،ج 7 و 8،بی جا،بی نا،بی تا.

4-بزرگ مقام،محسن.«اخلاق و نسبیت اخلاق»،کیهان اندیشه،شماره 58،بهمن و اسفند 1373.

5-پتروشفسکی.اسلام در ایران،ترجمه کریم کشاورز،تهران،بی نا،بی تا.

6-جرداق،جرج.امام علی(ع)صدای عدالت انسانی،ج 5،ترجمه سید هادی خسروشاهی،قم،نشر خرم،1370.

7-جعفری،محمد تقی.حکمت اصول سیاسی در اسلام،تهران،بنیاد نهج البلاغه،چاپ سوم،1379.

8-جعفری،محمد تقی.نگاهی به امام علی(ع)،بی جا،نشر جهان آرا،بی تا.

9-حسین،طه.علی و فرزندانش،ترجمه محمد علی شیرازی،بی جا،انتشارات آشنا،1349.

10-رسولی محلاتی،سید هاشم.زندگانی امیر المؤمنین(ع)،بی جا،دفتر نشر فرهنگ اسلامی،چاپ  ششم،1376.

11-طباطبایی،سید محمد حسین.تفسیر المیزان،ج 2،ترجمه محمد باقر موسوی همدانی،قم،انتشارات  جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،بی تا.

12-طباطبایی،سید محمد حسین.اصول فلسفه و روش رئالیسم،بی جا،انتشارات صدرا،1370.

13-عبد المقصود،عبد الفتاح.امام علی(ع)،ج 1 و 8،ترجمه محمد مهدی جعفری،بی جا،شرکت  سهامی انتشار،1361.

14-منقری،نصر بن مزاحم.پیکار صفین،ترجمه پرویز اتابکی،تهران،انتشارات و آموزش انقلاب  اسلامی،چاپ دوم،1370.

15-مطهری،مرتضی.فلسفه اخلاق،بی جا،انتشارات صدار،1368.

16-مطهری،مرتضی.مجموعه آثار،ج 6،بی جا،انتشارات صدرا،چاپ دوم،1373.

17-مطهری،مرتضی.مجموعه آثار،ج 16،بی جا،انتشارات صدرا،1373.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.